شاعری در باران

تو در من جاری هستی

در نفسهایی که می کشم

در شعرهایی که می خوانم

در خوابهایی که می بینم

حتی در پیاده روی های بی مقصدم در خیابانهای تهران

تو با منی

مثل یک نشئگی بی پایان

مثل یک مستی دلنشین

تو در من جریان داری

مثل خون در رگهایم

نوشته شده در سه شنبه شانزدهم فروردین ۱۴۰۱ساعت 8:41 توسط پوریا عسگری|

امروز

چند بار بگویم دوستت دارم

که باران ببارد؟!

 

نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم شهریور ۱۴۰۰ساعت 8:24 توسط پوریا عسگری|

ساعت

شِش و ده دقیقه ی صبح زنگ می خورد

و من برای دوست داشتنت بیدار می شوم

نوشته شده در شنبه دوازدهم مهر ۱۳۹۹ساعت 7:49 توسط پوریا عسگری|

پریدن،

بال نمی خواهد

کافیست به تو فکر کنم

نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۷ساعت 8:20 توسط پوریا عسگری|

تو نابی
تو رؤیا و خوابی
مگر می‌شود با تو باران نبارد؟!
مگر می‌شود با وجود نگاهت،
زمین رنگ و بوی زمستان بگیرد؟!
تو فصل بهاری
تو اردی‌بهشتی
مگر می‌شود از تو اردی‌بهشت‌تر...

نوشته شده در سه شنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ساعت 13:27 توسط پوریا عسگری|

 

باید امشب بروم مثل تو راهی بشوم

دل به دریا بزنم مثل تو ماهی بشوم

 

مثل آن کوچه ی بن بست که بی عابر بود

هرچه بودم، پس از این هرچه تو خواهی بشوم

 

حافظ و سعدی و عمران صلاحی بشوی

غزل و مثنوی و شعر فکاهی بشوم

 

گفته بودی که تو یک قله ی دور از نظری

دلخوشم فاتح تو گاه به گاهی بشوم

 

آمدم ثبت کنی اسم مرا در قلبت

نه که یک خاطره ی مبهم و واهی بشوم

 

تو همان نور سپیدی که به من تابیدی

حق ندارم که بر این نور سیاهی بشوم

 

رفتنم دست خودم نیست و از اجبارست

باید امشب بروم مثل تو ...

 

 

نوشته شده در یکشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۷ساعت 19:39 توسط پوریا عسگری|

 

به تو که فکر میکنم
در سرم
هزار مزرعه‌ی تنباکو آتش میگیرد
هزار تاکستان، شراب
هزار گل سرخ، گلاب
هزار حرف؛ هزار قصه...

با تو
سری دارم و هزار سودا

 

نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۶ساعت 13:47 توسط پوریا عسگری|


آخرين مطالب
» خواب
» باران
» هنوز...
» ...
» اردیبِعِشق!
» باید امشب بروم...
» هزارتو
» تاریخ
» روزِ تو...
» تنهايي
Design By : Pars Skin